... و دیگر هیچ



گنگ
مبهم
تاریک
هیچ چیز قابل تشخیص نیست
دستانم !!!
گویی رگهایم خشکیده اند ، قطره خونی در آنها جریان ندارد
نمیدانم جارو برقی صدایم میکند یا سیگار ، کَر شده ام . صدای محیط را نمیشنوم
سلولهایم متلاشی شده اند . همچون مورچه گانی گم شده در مزرعه ای  انبوه از ساقه های بلال و آفتابگردان
بند بند وجودم به سویی از جهان سفر میکنند و هر یک در جستجوی تو ، وجود تو ، بوی تو ... نام ات را فریاد میزنند
دیگر از خاطرات خوبم هم بدم می آید
آنها نیز با سفر صاحبانشان روحت را خراش میدهند
امروز هم پرنده ای از فراز اسمانها فرو نشست
میترسم ، از پرندگانی که نامه ای بر پایشان دوخته شده
کبوتر سپید بالی نبود که پیام آور طلوع زندگی باشد
این بار هم خبر سفر کرده ای بود
کرکس ها در آسمان به پرواز در آمده و کبوتران را لال کرده اند
تنها اشک پرندگان خبر از زخم بالهایشان میدهد




پریسا دانشور ( پری کوچک غمگین )  9 . فروردین ماه . 1391
parisadaneshvar@gmail.com