"Ask Why!" "بپرس چرا"


Today for my class, I had an argument presentation. When given the assignment, it was difficult for me to focus on just one subject to argue. There where so many subjects in my mind to choose. And finally this is what I chose as my subject: "Ask Why!"

Fortunately or unfortunately, my presentation was at 1 p.m. at the college right after the shooting in San Bernardino which was so close to the college. 
For the presentation, I talked about all the governments and the corporations and the systems of brain washing used to control public opinion.
I talked about my missing childhood that was gone because of the attacks of the Iraq government on Iran. 
I talked about how the governments don't need to kill us because we already are killing each other with our BLOODY TOYS (guns). 
I talked about the Middle East and why we cried for the 130 people who died in the Paris attack but didn't cry for the more than 220,000 people who have died in Syria because of the foolish fights of the GOVERNMENTS (Syria, Saudi Arabia, Iran, the US, Russia and some of the western countries).
One of the guys in the class said that "he never thought it would come this close to him", and I said: yes my dear friend, it's always this close to us and our families and our loved ones. 
But we don't care about the others and don't "Ask Why!" until it comes this close, until it is for us. 

Parisa daneshvar. 12/2/2015
(Special thanks to my amazing professor: Tracy Marrs)

چند روز بود مشغول كار روى يك كنفرانس كلاسى بودم. تمركز بر يك موضوع كار سختى بود، در شرايطى كه موضوع هاى فراوانى در ذهنم بود. در نهايت آنچه انتخاب كردم اين بود، "بپرس چرا".
خوشبختانه يا بدبختانه، زمان كنفرانسم در كالج ساعت يك ظهر بود، درست بعد از حادثه ى تيراندازى در سن برناردينو كه بسيار نزديك به كالج بود.
در كنفرانس، من صحبت كردم در مورد دولتها و مجموعه هايى كه به شكل سيستماتيك فعاليت دارند در شستشوى مغزى براى كنترل اذهان عمومى.
صحبت كردم در مورد كودكىِ از دست رفتن ام در جنگ هشت ساله.
گفتم كه دولتها نيازى ندارند كه ما ما بكُشند، چون ما با اسباب بازى هاى خونين (اسلحه) در حال گشتن يكديگر هستيم.
در مورد خاورميانه صحبت كردم، كه چرا دنيا براى ١٣٠ نفر در پاريس گريست ولى اشكى ريخته نشد براى ٢٢٠,٠٠٠ نفر كه در سوريه قربانى شدند فقط بخاطر جنگ احمقانه ى دولتها ( سوريه، عربستان سعودى، ايران، آمريكا، روسيه و چند كشور اروپايى).
يكى از همكلاسى هايم گفت: هرگز فكر نميكردم چنين حادثه اى بتواند انقدر به من نزديك شود. و من گفتم: بعله دوست من، اينگونه حوادث هميشه اين اندازه به ما و خانواده ها و عزيزان ما نزديك هستند.
ولى ما به ديگران اهميت نميدهيم و "نمى پرسيم چرا!" تا زمانى 

كه حادثه به ما نزديك ميشود. تا زمانى كه نوبت ماست.


پریسا دانشور ( پری کوچک غمگین )۱۱. آذر .۱۳۹۴











؛یک با یک برابر نیست؛



تا امروز "خر داغ نميكردند"
بوى بدنهاى سوخته ى كودكان و مردان و زنانِ سرزمينهايى بود كه نه سلبريتى هاى بكُش خوشگلم كنِ اينستاگرامى و نه اكتيويستهاى فيس بوكى دل در گروى آنها داشتند
چقدر تهوّع آور است ابراز تاسف هاى "باكلاسهاىِ دل نازك"براى به راه افتادن "حمام خون در عروس شهرهاى جهان"
نه برادر...
نه "يك با يك" برابر هست، و نه "خون با خون"
سوگوارى براى حمام خون در خاورميانه كلاس ندارد
سوگوارى براى فوج پناهجويانِ غرق شده ى بدنبالِ قطره اى آرامش و آزادى، كلاس ندارد
سوگوارى براى دخترانِ سلاخى شده توسط بوكو"حرامى"ها، كلاس ندارد
سوگوارى براى عروس شهرهاى جهان، براى سلبريتى هاى اينساگرامى و اكتيويستهاى فيسبوك نشين، بيشتر كلاس دارد
و در اين ميان، ما مردمانيم كه "مرز و ميديا و مانى" قيمتمان را تعيين ميكنند


پریسا دانشور ( پری کوچک غمگین )۲۳ . آبان .۱۳۹۴






How melancholic I was counting the "Days Without You", and how cruel it was imposed on me the "Years Without You".
Happy 47th birthday, my dear forever 43 years old brother!
چه غمگنانه "روزهاى بى تو" را ميشمردم، و چه بى رحمانه شمارش "سالهاى بى تو" بر من تحميل شد.
٤٧ امين سال ميلادت مبارك برادرِ تا هميشه ٤٣ ساله ام



پریسا دانشور ( پری کوچک غمگین )۱۴ . آبان .۱۳۹۴




" Gloria Steinem گلوريا استاينم"



"بسيارى ميگويند كه دوره ى فمينيسم به پايان رسيده و ما در دوره ى پست فمينيسم قرار داريم. من فقط اين را ميگويم، همين بس كه پس از ١١ سپتامبر، تعداد زنانى كه در آمريكا توسط همسران و دوست پسرهاشان كشته شدند، بيشتر از آمريكايى هايى ست كه در حادثه ى ١١ سپتامبر و پس از آن در افغانستان و عراق كشته شدند. همين آمار نشان ميدهد كه فمينيسم يكى از مهمترين مسائلى ست كه بايد به آن پرداخت."
سالن اجتماعات University of Redlands ميزبان جمعيت بسيار زيادى بود كه همه گى با تمام وجود گوش سپرده بودند به سخنان " Gloria Steinem گلوريا استاينم".
او در رابطه با جنبشهاى اجتماعى عنوان كرد كه "تمام جنبش هاى اجتماعى مثل؛ جنبش زنان، جنبش آمريكايى هاى آفريقايى تبار، جنبش همجنسگراها، جنبش سرخپوستهاى آمريكا، جنبش ضد نژادپرستى، بخشى از بدنه ى حقوق مدنى Civil rights هستند كه بايد با هم و در كنار هم حركت كنند."
او ادامه داد كه: "فاصله ى بين آنچه ميبينيم و آرزو داريم پر از درد است، و در عين حال پر از انرژى. انرژى اى كه به ما ميگويد؛ ما بايد ادامه دهيم."
-------
بخش دوم و اعظم برنامه به پرسش و پاسخ گذشت.
دختر جوانى با شور و حال و هيجان با اشاره به مساله ى "فرگوسن" گفت: "هميشه به ما گفته شده كه به شكل صلح آميز و آرام در صدد حل مشكلات اجتماعى باشيد. سوال اينجاست كه آيا روشهاى صلح آميز هميشه راه حل مسائل و معضلات اجتماعى سياسى اقتصادى هستند، يا يا يا..." و بعد خنديد.
گلوريا در پاسخ به اين پرسش گفت: "من فكر ميكنم هر دو. متاسفانه مديا داستان همه ى انسانها را روايت نميكند و فقط داستان عده اى خاص را روايت ميكند. شما نگاه كنيد به هيكل ها و چهره هايى كه نشان ميدهند، نرمال نيستند. همين ابنرمالى در داستان ها هم وجود دارد. هميشه هم ميگويند آرام باشيد، عصبانى نشويد. به نظر من در بعضى مواقع لازم است عصبانى شد و فرياد زد و گفت: فاك!" ( كه مورد خنده و تشويش حضار قرار گرفت ).
در ادامه گلوريا به پسر جوانى كه خود را "مردى فمينيست" معرفى كرد، گفت: "همين كه تو اينجا ايستادى و با صداى بلند خودت را يك فمينيست معرفى ميكنى، نشان ميدهد كه فمينيسم زنده، فعال و پوياست."
گلوريا به پسر ديگرى كه دانشجوى رشته ى حقوق زنان بود، گفت: "بهترين فعاليت براى شما اين است كه به مردان ديگر آموزش دهيد كه با رعايت نكردن حقوق همسران، مادران، دوست دخترها و خواهرانشان، چه آرامش و گوهر گرانبهايى را از زندگى و لحظات خود دريغ ميكنند."
يكى از مهمترين نكاتى كه او عنوان كرد و برايم بسيار جالب بود، به تمسخر گرفتن واژه هايى براى تعيين جنسيت در ادبيات انگليسى مانند He و She بود.
اين نكته بارها و بارها از جانب فمينيست ها و فعالان اجتماعى مطرح شده و چندين بار شاهد بودم كه به اين موضوع پرداخته شده است. در تمام اين موارد وقتى از من در رابطه با زبان فارسى پرسيدند، برايشان بسيار بسيار جالب بوده كه در زبان فارسى بر عكس بسيارى از زبانها از جمله انگليسى و عربى، "او" براى تمام جنسيت هاى زن، مرد و دوجنسى استفاده ميشود.
در پايان مراسم با اشاره به "فاجعه ى اسيدپاشى در ايران" از او پرسيدم كه؛ آيا پيامى براى زنان و فعالان اجتماعى ايران دارد؟! كه با لحن آرام و زيبايش گفت: "من هيچ چيز ندارم كه به آنها بگويم، فكر ميكنم آنها بايد به ما بگويند كه چه ميتوانيم انجام دهيم، چون من اخبار ايران را ميشنوم و شاهد فعاليت هاى شگفت انگيز و قهرمانانه ى زنان و مردان ايران هستم."


پریسا دانشور ( پری کوچک غمگین ) ۸ . آبان .۱۳۹۳


"مريم ميرزاخانى "


آخرِ كلاسِ شكنجه آورِ رياضى، وقتى استاد سه نفر از نوابغ رياضى رو معرفى ميكنه و يهو با شعف فراوان به تو ميگه : اُاُاُاُاُ، پْريسا، "مريم ميرزاخانى " هم ايرانىِ.
و تو ميگى كه بعله، اين خبر اينروزها براى "جامعه ى ايرانى" خبرِ خوشحال كننده اى هست و در دلت ميگى: البته در ميانِ اين همه خبرِ نكبت و بدبختى.
و او ميگه: "نه فقط براى جامعه ى ايرانى، كه براى كل دنيا خبرِ خوبيه و افتخار آفرين".
از كلاس در مى آيى و به اين فكر ميكنى كه چه مريم ها كه در "اتوبوسِ المپيادى ها" كشته شدند.
چه مريم ها كه در امتحاناتِ علمى قبول و از تحقيق و گزينش رد شدند.
با خودت فكر ميكنى، چه مريم ها كه قربانىِ كلافِ بى سر و تهِ مافيا شدند و افسرده و بى انگيزه، هر كدام در گوشه اى از دست رفتند.
چه مريم ها كه پروژه هاى علمى شون خيلى شيك و در روزِ روشن دزديده شد و به هيچ كجاى مملكت بر نخورد.
و از همه غم انگيزتر چه مريم ها ( بخوانيد "اميد كوكبى") ها كه در زندانهاى ايران به بند كشيده شدند.
و غرق در اين افكار، براى خودت آهنگِ تيتراژِ "رابين هود" كه با سوت زده شده و با صداى جان كوچولو خونده شده رو زمزمه ميكنى و ديگر هيچ...




پریسا دانشور ( پری کوچک غمگین ) ۳۰.مرداد .۱۳۹۳

  

"آبجى"



فريده "آبجى"، فريده آبجىِ عزيزم
اين هميشه براى غريبه ها يك سوال بزرگ بود كه "چرا به دختر خاله تون ميگيد آبجى؟!"، اما براى آشنا ها "آبجى" گفتن ما به تو تعريف مشخصى داشت.
دختر خاله اى كه آنقدر عزيز بود كه در جايگاه "آبجى بزرگِ" خانواده نشست.
"فريده آبجى" عزيزم، حضور تو در خانواده ى ما فراتر از يك فاميل بود و حتى فراتر از يك فاميلِ نزديك.
تو در خيلى چيزها براى من اولين بودى.
يادت هست؟!
در كودكى م، اولين "كفش تق تقى" زندگى ام را تو برايم خريدى، همان "كفشِ سفيدِ بندى" اى كه خيلى آرزويش را داشتم.
در نوجوانى اولين نفرى بودى كه تمام "رازهاى مگوى پانزده شانزده سالگى"ام را شنيدى و در جوانى، در كنار خواهر برادرها بر سر "سفره ى عقد"م ايستادى.
فريده آبجى، فريده آبجىِ عزيزم، تو در مهمترين لحظات زندگى، برايمان خواهرى كردى.
تو همانى بودى كه آخرين درددلهاى بهروز رو شنيدى و چه خواهرانه شنيدى.
آه فريده آبجى، فريده آبجى عزيز من، نميدانم كجايى و در چه حال. فقط ميدانم كه جسم خسته ات از "بيمارىِ لعنتى" خلاص شد و اكنون آرام است و بى درد.
بخواب عزيزكم.
بخواب آرام و بى دردِ روزگار، در كنار "خانم جان" و "خاله" و "بهروز داداش".
بخواب
بخواب خواهرم
ما ميمانيم با دردهاى بى درد و جانكاه مان


پریسا دانشور ( پری کوچک غمگین )  ۱۲.مرداد .۱۳۹۳

عصر جمعه و عصر يكشنبه هيچ فرقى با هم ندارند. عصر يكشنبه همان اندازه دلتنگ ميشوى كه عصر جمعه ها با غروب آفتاب، گويى تمام بغض هاى عالم بر گلويت مينشستند. به ويژه اگر بدانى با برآمدن همين خورشيدى كه از كنار تو بار سفر ميبندد، دستانى جادويى براى هميشه به خاك سپرده ميشوند. دستانى كه بخشى از درخشانترين آثار تاريخ موسيقى سرزمينت را رقم زده اند.
همين دلتنگىِ مخلوط شده با عصر يكشنبه ميتواند بهانه اى شود براى پناه بردن به بلندى هاى شهر. به لذت بردن از صداى باد وقتى از ميان علفهاى خشك گذر ميكند و با نواى بيات اصفهان درآميخته و ذهن و روح ت را نوازش ميكند.



پریسا دانشور ( پری کوچک غمگین )  اردیبهشت .۱۳۹۳








براى من سنتور،"پرويز مشكاتيان" بود و تار، "محمدرضا لطفى".
براى من سنتور ٢٩ شهريور ٨٨ تمام شد و تار امروز...
خداحافظ اسطوره





پریسا دانشور ( پری کوچک غمگین ) ۱۲. اردیبهشت .۱۳۹۳




"سلام، پريسا هستم"


با "انقلاب بهمن ٥٧" افراد، حركتها و صداهاى زيادى قربانى و خاموش شدن. صداهايى كه هر كدوم برگى درخشان در تاريخ فرهنگى، هنرى، سياسى و اجتماعى ايران به حساب مى آمدند.
اما آنچه مثل هميشه فراموش شد اين بود كه ميراث به جا مانده از تاريخ سازان و اسطوره ها، با سكوت و خاموشى و حذف فيزيكى آنها از بين رفتنى نيست.

يكى از چهره هاى ماندگارى كه بعد از انقلاب به خانه نشينى "دچار" شد، اسطوره ى آواز كلاسيك ايرانى "بانو پريسا" بود. كسى كه در ذهن دوران خودش آنچنان اثرگذار بود كه به شكلهاى مختلف در جامعه ايران تكثير شد. يكى از سوالهاى كودكىِ من از مامان و بابا هميشه اين بود كه چرا اسم من "پريسا" ست؟؟؟
و حالا كودكان نسل من بزرگ شدند، نسلى كه در اون دختر بچه هاى زيادى "پريسا" شدنشون رو مديون "پريساى بزرگ" هستند.
امروز، دقيقا در نقطه ى مقابل سرزمينم بر روى كره ى زمين، در فرسنگها دور تر از زادگاهم افتخار اين رو دارم كه در مؤسسه اى تدريس موسيقى داشته باشم كه "استاد پريسا" در اون تدريس دارند.
چه افتخارى از اين بالاتر؟؟؟!!!!
... "سلام، پريسا هستم"




پریسا دانشور ( پری کوچک غمگین ) ۱. اردیبهشت .۱۳۹۳

رها



مهمون داريم. حالش خيلى بده.
...نه بد بود.
داره بهتر ميشه و آماده ميشه براى پرواز. براى آزادىِ دوباره.
ولى خيلى دلتنگه. ميگه: "شما آدميزاده!! ها سوار هواپيما ميشيد و آسمونها رو در مى نورديد و نميدونيد كه پيشرفت هاى بشرى داره چه بر سر طبيعت و حيات وحش و آسمون و زمين مياره.
ميگه: "نميدونيد كه آدميزاده ها از رفقاى خودمون استفاده ميكنن براى از بين بردنمون".
ميگه: "نميدونيد كه آدميزاده ها تو فرودگاه ها فقط به جرم اينكه ما با موتور هواپيما هاشون برخورد ميكنيم، ما رو ميكشن. انگار نه انگار كه اين ما نيستيم كه به حريم اونها وارد شديم، اونها هستن كه زندگى ما رو به سياهى كشوندن".
ميگه: "از مرگ بدتر اينه كه رفقاى تيز پروازمون رو آموزش ميدن و تو فرودگاهها استخدام ميكنن؛ به عبارتى ديگه رفقامون مزدورِ دستِ آدميزاده ها شدن. شاهين ها رو آموزش ميدن تا براى امن موندن موتور هواپيما هاشون، پرنده هاى اطراف فرودگاه ها رو بزنن. شايد رفقامون خودشون هم نميدونن كه مزدورِ آدميزاده ها شدن. شايد نميدونن كه آدميزاده ها وجب به وجب زمين و آسمون رو دارن خالى از زندگى و زندگان ميكنن".
ميگه: "اون شاهينى كه چند روز پيش به من حمله كرد و سر و بالم رو زخمى كرد شايد نميدونست كه آدميزاده ها خودش رو هم در زندانى به وسعت يك فرودگاه اسير كردن".
اسمش رو گذاشتيم "رها" و به محض سلامتيش رهاش ميكنيم به سلامتىِ سربازهايى كه اسير دست جيش العدل ن. به سلامتيه زندانيامون كه اسير دستان ظالمى هستن كه درخت زندگيشون رو با خون آبيارى ميكنن. رهاش ميكنيم به سلامتىِ آزادى و هيچ موقع بهش نخواهيم گفت كه آدميزاده ها فقط رفقاى اونها رو مزدور نكردن، آدميزاده ها "آدميزاد" رو هم مزدور كردن.


پریسا دانشور ( پری کوچک غمگین ) ۲۸. بهمن .۱۳۹۲