مسافر خسته جاده های نپیموده ، برو








برادر جان برادر جان دلم تنگه
این بار من برایت می‌خوانم
برو آنجا که ترا منتظرند
مسافر خسته جاده‌های نپیمود
برو
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با تو
اما قرار ما این نبود
مگر نمی‌گفتی : پری کوچک ، غمگین نباش ، این نیز بگذرد
مگر نمی‌گفتی : پری کوچک ام زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت
تو رقصیدی و ما حیرت زده تماشایت کردیم
تو رفتی و چرخ زندگی‌ را بر سر انگشتان جادویت به بازی‌ گرفتی‌ و ما آنقدر حقیر بودیم که تنها پروازت را به تماشا نشستیم
نه قرار ما این نبود
بلند شو
بلند شو برایم دوباره بخوان
بخوان : پری کوچک می‌خواهم آب شوم در گسترهٔ افق
آنجا که دریا به آخر میرسد و آسمان آغاز میشود
میخواستی با هر آنکه در بر ات گرفته بود یکی‌ شوی
تو بال گشودی و دستان من خالی‌ ، کوتاه ، درمانده
برادر جان دلم آنچنان تنگ است که تاب تنهایی را ندارد
تو نیز باور نکن تنهائیت را
هر جای این دنیا که باشی‌ من با توام تنهای تنها
من با توام هر جا که هستی‌ ، حتی اگر با هم نباشیم
حتی اگر یک لحظه یک روز با هم در این عالم نباشیم
برادر جان باور نکن تنهائیت را
می‌شنوی ؟
مادر برایت می‌خواند



پریسا دانشور ( پریِ کوچکِ غمگین) 17. اردیبهشت .1390
parisadaneshvar@gmail.com

۳ نظر:

ناشناس گفت...

rooheshan shad

mehrdad گفت...

پریسا جون من در تمام این مدت تلاش کردم براتون بنویسم . قسمت نظر خواهیتون رو بسته بودید فیس‌بوک هم که نبودید.جدا ناراحت شدم و همش در تمام این مدت که شاید میخواستید تنها باشید به یادتون بودم مراسم برادرتون هم رفتم.خدا بیامرزه و روح‌شون شاد ایشالا خدا به شما هم صبر بده
به یادتان هستم

سارا گفت...

الهى بميرم
پريساااااااااااااااا
پرى كوچك راس راسى غمگين