رها



مهمون داريم. حالش خيلى بده.
...نه بد بود.
داره بهتر ميشه و آماده ميشه براى پرواز. براى آزادىِ دوباره.
ولى خيلى دلتنگه. ميگه: "شما آدميزاده!! ها سوار هواپيما ميشيد و آسمونها رو در مى نورديد و نميدونيد كه پيشرفت هاى بشرى داره چه بر سر طبيعت و حيات وحش و آسمون و زمين مياره.
ميگه: "نميدونيد كه آدميزاده ها از رفقاى خودمون استفاده ميكنن براى از بين بردنمون".
ميگه: "نميدونيد كه آدميزاده ها تو فرودگاه ها فقط به جرم اينكه ما با موتور هواپيما هاشون برخورد ميكنيم، ما رو ميكشن. انگار نه انگار كه اين ما نيستيم كه به حريم اونها وارد شديم، اونها هستن كه زندگى ما رو به سياهى كشوندن".
ميگه: "از مرگ بدتر اينه كه رفقاى تيز پروازمون رو آموزش ميدن و تو فرودگاهها استخدام ميكنن؛ به عبارتى ديگه رفقامون مزدورِ دستِ آدميزاده ها شدن. شاهين ها رو آموزش ميدن تا براى امن موندن موتور هواپيما هاشون، پرنده هاى اطراف فرودگاه ها رو بزنن. شايد رفقامون خودشون هم نميدونن كه مزدورِ آدميزاده ها شدن. شايد نميدونن كه آدميزاده ها وجب به وجب زمين و آسمون رو دارن خالى از زندگى و زندگان ميكنن".
ميگه: "اون شاهينى كه چند روز پيش به من حمله كرد و سر و بالم رو زخمى كرد شايد نميدونست كه آدميزاده ها خودش رو هم در زندانى به وسعت يك فرودگاه اسير كردن".
اسمش رو گذاشتيم "رها" و به محض سلامتيش رهاش ميكنيم به سلامتىِ سربازهايى كه اسير دست جيش العدل ن. به سلامتيه زندانيامون كه اسير دستان ظالمى هستن كه درخت زندگيشون رو با خون آبيارى ميكنن. رهاش ميكنيم به سلامتىِ آزادى و هيچ موقع بهش نخواهيم گفت كه آدميزاده ها فقط رفقاى اونها رو مزدور نكردن، آدميزاده ها "آدميزاد" رو هم مزدور كردن.


پریسا دانشور ( پری کوچک غمگین ) ۲۸. بهمن .۱۳۹۲